جدول جو
جدول جو

معنی خورده پز - جستجوی لغت در جدول جو

خورده پز
(حِ مَ کَ دَ / دِ)
مطبخی. طباخ. آشپز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوردی پز. خوراک پز
لغت نامه دهخدا
خورده پز
طباخی آشپز خوردی پز
تصویری از خورده پز
تصویر خورده پز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده پا
تصویر خرده پا
ویژگی کاسب کم بضاعت، دوره گرد و کم مایه، کم درآمد، نوپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده پز
تصویر گرده پز
نانوایی که نان گرده بپزد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ وَ)
پزندۀ خوردنی که بعربی طباخ گویند. آشپز، و آن را خوردی پز نیز گویند. (انجمن آرای ناصری). رجوع به خوردی پز شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نِ)
آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد:
همان گردۀ نرم چون لیف خز
کز او پخته شد گردۀ گرده پز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
آنکه مرق پزد. مرقه پز. مرّاق. خردی فروش:
زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح
زآن کجا ممدوح تو خردی پز و بقال مانده.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آنکه سرمایه کم دارد. فقیر. کم بضاعت. تنگ سرمایه. مردم کم بضاعت از رعایا. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه بکارهای کوچک بپردازد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
پزندۀ خوراک. آشپز. طباخ، طباخی که طعامهای خارجیان پزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ)
خوراک پز. طباخ. آشپز. که غذا پزد: بهر شهر که درآمدی برستۀ طباخان و خوردنی پزان طواف کرد. (سندبادنامه ص 206)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
چیزهای کوچک بی ارج. خرده ریز. خرد و ریز
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ پَ)
عمل نانوای خرده پز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ / دِ)
نانوائی که نانهای خود را بتعداد معین پزد و به افراد فروشد. آنکه عمده پز نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء) ، دیزی پز. خوردی فروش. (یادداشت مؤلف). خورده پز. خوراک پز
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
ضعیف. فقیر. گروهی از مردم که کفاف زندگی روزمره را بسختی دارند. خرده پا
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوردی پزی
تصویر خوردی پزی
طباخی آشپزی، دکان آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نان گرد پزد: همان گرده نرم چون لیف خز کزو پخته شد گرده گرده پز. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده پا
تصویر خورده پا
ضعیف، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردی پز
تصویر خوردی پز
طباخی آشپز خوردی پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده پزی
تصویر خورده پزی
طباخی آشپزی، دکان آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
کم درآمد، کم سرمایه، قشر آسیب پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که چشمهای کوچک و ریز داشته باشد، چشم جمع شده
فرهنگ گویش مازندرانی